نویسنده : AREZO
برچسب ها : دلتنگی تنهایی ,
آدمی غرورش راخیلی زیاد
شایدبیشترازتمام داشته هایش دوس می دارد
حالاببین اگر خودش،غرورش را بخاطرتو،نادیده بگیرد
چه قدر دوستت دارد و این را بفهم آدمیزاد
معجزه اون کسیه که میتونه
تویه ثانیه
و
بایه حرفش
حالتو عوض کنه
خُدايا...
چشم های هيــــچ عاشقی رو...
واسه رسيدن به عشقش..
خيــــس نكن... !
هوا ابریست ... دلم گرفته ...
قلم بدست گرفتم بنویسم که صدایی پرسید : از چه می نویسی ؟؟
پاسخش را دادم : از تکرار که در حال نفوذ در بین روزهاست .
گفت : مینویسی که چه شود ؟؟ که درد دلت تازه شود ؟؟!!
گفتم کیستی ؟؟ آشنایی میدانم ... حست غریب نیست ، لمست میکنم ...
گفت آری بیگانه نیستم ،هرازگاهی مهمانت میشوم و تو به سرعت قلم بدست
میگری برای نوشتن... ؛ او حرف میزد و من بی اعتنا به حرفهایش مینوشتم
هر لحظه صدایش دورتر میشد و دلم آرامتر میگرفت ...
دیگر کاغذم سفید نبود ... صدایش را نمیشنیدم ... آرام بودم ...
آری او غم بود که به واژه درامد و دل آرام گرفت ...